به نام خدا

حسین علیه السّلام به خیمه بازگشت

در حالی که شکسته، محزون و گریان بود،

اشکهای خود را با دست پاک می‌کرد

و لشکریان اطراف خیمه‌ها حلقه زده بودند،

فریاد زد:

آیا کمک کننده‌ای نیست که ما را کمک کند؟

آیا پناه‌دهنده‌ای نیست که ما را پناه دهد؟

آیا خواهان حقّی نیست که ما را یاری کند؟

آیا ترسان از آتشی نیست که از ما دفاع کند.

سکینه نزد امام علیه السّلام آمد

و درباره عمو سؤال کرد،

حسین علیه السّلام خبر شهادت او را دادند،

زینب این خبر را شنید و فریاد او بلند شد:

وا أخاه! وا عبّاساه!

زنان همگی گریستند

و حسین علیه السّلام با آنها گریست،

زینب علیها السّلام

فرمود: وای از بیچارگی ما بعد از تو.

ازناراحتی فریاد زد بطوریکه صدایش صحرا را فراگرفت

و حتی صخره های بیابان را حزین نمود

امام گفت : ای برادر آیا می پسندی

که بهشت نعیم ماوایت باشد

و من از این نعمت بی بهره باشم

ای برادر چه کسی دختران پیامبر را حمایت کند

آنزمان که مجبور شوند از کسانیکه رحم درونشان نیست طلب حمایت کنند

بعید نیست که پس از تو بازوهایم ناتوان شوند

و چشمهایم نابینا و کمرم شکسته و خمیده شود

فاصله زمانی بین زمان به قتل رسیدن من و تو به کوتاهی صدا زدن تو از سوی من  و پاسخ بلی از جانب توست

این شمشیر توست که دشمنان را خوار و ذلیل نموده است

و اگر تو نبودی کسی نمی توانست از آن شمشیر استفاده کند

ای برادرم مرگ فرزندانم را برایم آسان نمودی زیرا که زخم تو به مراتب از مرگ فرزندانم برایم سخت تر است

چون عبّاس علیه السّلام کشته شد

حسین علیه السّلام نگاه کرد

و دید که أحدی از یاوران او نمانده‌اند،

به أصحاب و خاندان خود نگاه کرد که همچون قربانیان قطعه‌قطعه شده‌اند

و در این هنگام شیون زنان و ناله کودکان را می‌شنید،

با بلندترین صدا فریاد زد:

آیا مدافعی از حرم رسول خدا هست؟

آیا موحّدی هست که از خداوند بترسد؟

آیا کمک کننده‌ای هست که در کمک به ما امید به خدا داشته باشد؟

صدای گریه زنان بلند شد.

ورجع الحسین (ع) إلى المخیّم 

منکسراً حزیناً باکیاً

یکفکف دموعه بکُمّه ،

و قد تدافعت الرجال على مخیّمه 

فنادى : «أما من مغیث یغیثنا؟

أما من مجیر یجیرنا؟

أما من طالب حقّ ینصرنا؟

أما من خائف من النّار فیذبّ عنّا؟» 

فأتته سکینة و سألته عن عمّها ،

فأخبرها بقتله.

و سمعته زینب فصاحت:

وآ أخاه! وآ عبّاساه! وآ ضیعتنا بعدک! و بکین النّسوة

وبکى الحسین معهنّ

و قال : «وآ ضیعتنا بعدک!»

نادى و قد ملأ البوادی صیحة

صمُّ الصخور لهولها تتألم

أاُخیُّ من یحمی بنات محمد

إذ صرْنَ یسترحمْنَ مَن لا یرحم

ما خلت بعدک أن تشلَّ سواعدی

و تکفَّ باصرتی و ظهری یقصم

لسواک یلطم بالأکفِّ و هذه

بیض الظبى لک فی جبینی تلطم

ما بین مصرعک الفظیع ومصرعی

إلاّ کما أدعوک قبل و تنعم

هذا حسامک مَن یذلُّ به العدى

و لواک هذا مَن به یتقدّم

هوّنت یابن أبی مصارع فتیتی

والجراح یسکنه الذی هو أألم

فأکبَّ منحنیاً علیه و دمعه

صبغ البسیط کأنَّما هو عندم

قد رام یلثمه فلم یرَ موضعاً

لَم یدمه عضُّ السلاح فیلثم

سیّد الشهداء (ع) فی المیدان

ولمّا قُتل العبّاس التفت الحسین (ع)،

فلم یرَ أحداً ینصره ،

و نظر إلى أهله و صحبه مجزّرین کالأضاحی،

و هو إذ ذاک یسمع عویل الأیامى و صراخ الأطفال

صاح بأعلى صوته :

«هل من ذابّ (مدافع حامی) عن حرم رسول الله؟

هل من موحّد یخاف الله فینا؟

هل من مغیث یرجو الله فی إغاثتنا؟»

فارتفعت أصوات النّساء بالبکاء.