به نام خدا
نخستین خطبه امام (علیه السلام) در روز عاشورا
امام (علیهالسلام) پس از تنظیم صفوف لشکر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خیمهها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشکر عمر سعد با صداى بلند و رسا به آنان چنین فرمود:
ایها الناس! حرف مرا بشنوید، و در جنگ و خونریزى عجله مکنید تا من وظیفه خود را که موعظه و نصیحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به این سرزمین توضیح دهم، اگر به سخنم گوش دادید و عذر مرا پذیرفتید و با من از در انصاف و عدل وارد شدید معلوم مىشود راه سعادت و خوشبختى را دریافتید و دلیلى براى جنگ با من نخواهید داشت،
لکن اگر عذرم را نپذیرفتید و از در انصاف با من وارد نشدید آنگاه مىتوانید همه دست به دست هم بدهید و بدون مهلت تصمیم باطلتان را اجرا کنید ولى در اینصورت دیگر امر بر شما مشتبه نمانده است،
و پشتیبان من آن خدایى است که قرآن را نازل کرده و یار و یاور نیکوکاران است.
چون سخن امام به اینجا رسید، صداى گریه و شیون از بعضى زنان و اطفال که صداى امام را مىشنیدند بلند شد.
لذا امام (علیه السلام) سخن خود را قطع کرد و به حضرت به برادرش ابوالفضل و پسرش على اکبر دستور داد بروید زنها را ساکت کنید، به خدا قسم هنوز گریههاى بسیارى در پیش دارند.
چون زنان و کودکان آرام شدند، امام (علیهالسلام) دوباره شروع به سخن کرد
و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پایان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پیامبران چنین فرمود:
حمد و سپاس خداى را که دنیا را محل فنا و زوال قرار داد،
دنیا اهل خود را تغییر مىدهد و آنان را دگرگون مىسازد،
مغرور کسى است که گول دنیا را بخورد و بدبخت کسى است که شیفته و فریفته آن بشود،
مردم! دنیا گولتان نزند که هر کس با او اعتماد کند نا امیدش مىسازد،
و هر کس به او چشم طمع نزند بورزد مأیوس و ناامیدش مىکند،
من شما را بر امرى مىبینم هم پیمان شدهاید که خشم خدا را بر ضد خود برانگیختهاید،
و بواسطه آن خداوند از شما اعراض کرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام کرده است.
چه نیکو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستید شما،
شما کسانی هستید که به فرمان او اقرار کرده و به پیامبرش محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید
و سپس براى کشتن اهل بیت و فرزندانش یورش بردید،
شیطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش کردهاید،
ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفریده شدهایم و به سوى او برمىگردیم.
پس از بیان فوق افزود: اینان مردمى هستند که پس از ایمان به کفر گرائیدند (و چون بخود ستم کردهاند) از رحمت خدا دور باد این قوم ستمگر.
قسمت سوم خطبه امام (علیه السلام) در روز عاشورا:
اى مردم! به من بگوئید من چه کسى هستم؟
آنگاه بخود آئید و خویشتن را نکوهش کنید،
و ببینید آیا کشتن و هتک حرمت من براى شما جایز است؟
مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟
مگر من فرزند وصى و پسر عموى پیغمبر شما نیستم؟
مگر من پسر کسى نیستم که او پیش از همه مسلمانان ایمان آورد؟
و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق کرد؟
آیا حمزه سید الشهداء، عموى پدر من نیست؟
آیا جعفر طیار عموى خود من نیست؟
مگر شما سخن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنیدهاید که فرمود:
این دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟
اگر سخنان مرا تصدیق مىکنید، اینها همه حقند و کوچکترین خلاف واقعى، در آنها نیست،
زیرا هنوز در طول عمر خود از آنروزى که فهمیدهام خداوند بر دروغگویان غضب کرده و دروغ را به خودش برمىگرداند، هرگز دروغ نگفتهام.
و اگر گفتارم را باور ندارید، اینک هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در قید حیات هستند،
مىتوانید از آنها بپرسید،
از جابر بن عبدالله انصارى،
ابو سعید خدرى،
سهل بن سعد ساعدى،
زید بن ارقم،
انس بن مالک
از اینان بپرسید اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدهاند
و بدانید همین یک جمله مىتواند مانع شما گردد تا دست از کشتن و ریختن خون من بردارید.
پارازیت شمر:
در این هنگام شمر متوجه شد ممکن است سخنان امام (علیه السلام) در روحیه افراد لشکر، مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ بازدارد،
خواست کارى کند تا سخنان امام قطع شود
لذا با صداى بسیار بلند فریاد زد و گفت:
او خدا را روى یک کلمه عبادت مىکند و نمىداند چه مىگوید؟
حبیب بن مظاهر خطاب به شمر گفت:
به خدا قسم من مىبینم که تو خدا را بر هفتاد حرف مىپرستى و من شهادت مىدهم تو راست مىگویى که چیزى نمىفهمى که او چه مىگوید،
خداوند قلب تو را مهر و موم کرده است.
حبیب مظاهر نیز از طرف یاران امام حسین (علیه السلام) به او پاسخ داد که:
به خدا قسم تو در گمراهى سخت و دشوارى بسر مىبرى و تو راست میگوئى که سخن او را نمىفهمى زیرا خداوند قلب تو را مهر و موم کرده است.
پس از آنکه حبیب جواب او را داد، امام سخن خود را ادامه داد و فرمود:
اگر در گفتار پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) درباره من و برادرم شک دارید آیا در این واقعیت هم شک دارید که من فرزند دختر پیغمبر شمایم؟!
به خدا قسم در تمام دنیا، نه در میان شما، و نه در غیر میان شما از من، پیغمبر فرزندى ندارد،
واى بر شما، آیا کسى را از شما کشتهام که در مقابل خون او مىخواهید مرا بکشید؟
آیا مال کسى را حیف و میل کردهام؟
یا جراحتى بر کسى وارد ساختهام که مىخواهید مجازاتم کنید؟
در مقابل گفتار امام همه سکوت کردند و کسى جوابى نداشت،
لذا امام به چند نفر از افراد ناشناس که در لشکر عمر سعد بودند و برایش دعوتنامه نوشته بودند خطاب کرد و فرمود:
اى شبث بن ربعى! و اى حجار بن ابجر و اى قیس بن اشعث و اى زید بن حارث!
مگر شما نبودید براى من نامه نوشتید که:
بیا میوه هایمان رسیده،
و درختانمان سرسبز و خرم شده،
در کوفه بر لشکریانى مجهز و آماده به خدمت وارد خواهى شد
(در انتظار تو دقیقه شمارى مىکنیم!)؟!
اى افراد در برابر سخنان امام پاسخى جز انکار نداشتند و لذا گفتند:
ما چنین نامهاى به تو ننوشتهایم.
امام (علیه السلام) که با انکار آنان روبرو شد با تعجب و شگفتى فرمود:
چگونه منکر مىشوید به خدا قسم شما براى من نامه نوشتید.
آنگاه فرمود:
اگر هم اکنون از آمدنم ناخشنودید بگذارید به هر جایى از دنیا که أمن و آرام باشد، بروم.
در اینجا قیس بن اشعث گفت:
یا حسین! چرا با پسر عمویت بیعت نمىکنى؟
با تو به دلخواهت رفتار خواهد کرد و کوچکترین ناراحتى متوجه تو نخواهد شد.
امام (علیه السلام) در جواب قیس فرمود:
تو هم مثل برادرت هستى، مىخواهى مردان بنى هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از تو انتقام بگیرند؟
لا والله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا أفر فرار العبید
نه به خدا قسم، نه دست در دست آنان مىگذارم
و نه مانند بردگان از صحنه جنگ با دشمن فرار خواهم کرد.
پس از آن آیه قرآن را که داستان موسى را در برابر لجاجت فرعونیان نقل می کند قرائت فرمود:
انى عذت بربى و ربکم أن ترحمون... من به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه مىبرم که گفتار مرا قبول نمىکنید، پناه مىبرم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متکبر و سرکشى که بروز ایمان نمىآورد.
در این هنگام سخن امام به پایان رسید، شتر خود را خواباند و به عقبه بن سعمان فرمود آنرا عفال کند.
ثمّ دعا براحلته فرکبها ، ونادى بصوت عال یسمعه جلّهم :
«أیّها النّاس اسمعوا قَولی ، ولا تعجلوا حتّى أعظکم بما هو حقّ لکم علیَّ ،
و حتّى أعتذر إلیکم من مَقدمی علیکم ،
فإن قبلتم عذری وصدقتم قولی وأعطیتمونی النّصف من أنفسکم ، کنتم بذلک أسعد ،
و لم یکن لکم علیَّ سبیل.
و إنْ لَم تقبلوا مِنّی العذر
و لَم تعطوا النّصف من أنفسکم ،
فأجمعوا أمرکم وشرکاءکم ثمّ لا یکن أمرکم علیکم غمّة.
ثمّ اقضوا إلیَّ ولا تنظرون.
إنّ ولییّ الله الذی نزل الکتاب وهو یتولّى الصالحین».
فلمّا سمعنَ النّساء هذا منه صحنَ و بکینَ و ارتفعت أصواتهنَّ ،
فأرسل إلیهنَّ أخاه العبّاس و ابنه علیاً الأکبر
و قال لهما : «سکّتاهنَّ فلعمری لیکثر بکاؤهنَّ».
ولمّا سکتنَ ، حمد الله وأثنى علیه وصلّى على محمّد و على الملائکة و الأنبیاء
و قال فی ذلک ما لا یحصى ذکره و لَم یُسمع متکلّم قبله و لا بعده أبلغ منه فی منطقه ،
ثمّ قال : «عباد الله ، اتقوا الله و کونوا من الدنیا على حذر ؛
فإنّ الدنیا لَو بقیت على أحد أو بقی علیها أحد لکانت الأنبیاء أحقّ بالبقاء
و أولى بالرضا و أرضى بالقضاء ،
غیر أنّ الله خلق الدنیا للفناء ،
فجدیدها بالٍ و نعیمها مضمحل و سرورها مکفهر ،
و المنزل تلعة و الدار قلعة ،
فتزوّدوا فإنّ خیر الزاد التقوى ،
و اتقوا الله لعلّکم تفلحون.
أیّها النّاس إنّ الله تعالى خلق الدنیا فجعلها دار فناء و زوال متصرفة بأهلها حالاً بعد حال ،
فالمغرور من غرّته و الشقی من فتنته ،
فلا تغرّنکم هذه الدنیا ، فإنّها تقطع رجاء من رکن إلیها و تُخیّب طمع من طمع فیها.
و أراکم قد اجتمعتم على أمر قد أسخطتم الله فیه علیکم
و أعرض بوجهه الکریم عنکم و أحلَّ بکم نقمته ،
فنِعمَ الربّ ربّنا و بئس العبید أنتم ؛
أقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمّد (ص) ،
ثمّ إنّکم زحفتم إلى ذریّته و عترته تریدون قتلهم ،
لقد استحوذ علیکم الشیطان فأنساکم ذکر الله العظیم ،
فتبّاً لکم ولِما تریدون.
إنّا لله وإنّا إلیه راجعون
هؤلاء قوم کفروا بعد إیمانهم فبُعداً للقوم الظالمین.
أیّها النّاس أنسبونی مَن أنا
ثمّ ارجعوا إلى أنفسکم
و عاتبوها و انظروا هل یحلّ لکم قتلی و انتهاک حرمتی؟
ألستُ ابن بنت نبیّکم و ابن وصیّه و ابن عمّه و أول المؤمنین بالله و المصدّق لرسوله بما جاء من عند ربّه؟
أوَ لیس حمزة سیّد الشهداء عمّ أبی؟
أوَ لیس جعفر الطیّار عمّی ،
أوَ لَم یبلغکم قول رسول الله لی ولأخی : هذان سیّدا شباب أهل الجنّة؟
فإنْ صدّقتمونی بما أقول و هو الحقّ ـ
و الله ما تعمدتُ الکذب منذ علمت أنّ الله یمقت علیه أهله و یضرّ به من اختلقه ـ
وإنْ کذّبتمونی فإنّ فیکم مَن إنْ سألتموه عن ذلک أخبرکم ،
سلوا جابر بن عبد الله الأنصاری ،
و أبا سعید الخدری ، و سهل بن سعد الساعدی ، و زید بن أرقم ، وأنس بن مالک
یخبروکم أنّهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لی ولأخی ،
أما فی هذا حاجز لکم عن سفک دمی؟!»
فقال الشمر : هو یعبد الله على حرف إنْ کان یدری ما یقول.
فقال له حبیب بن مظاهر : و الله إنّی أراک تعبد الله على سبعین حرفاً ،
و أنا أشهد أنّک صادق ما تدری ما یقول ، قد طبع الله على قلبک.
ثمّ قال الحسین (ع):
«فإنْ کنتم فی شکّ من هذا القول ، أفتشکّون أنّی ابن بنت نبیّکم ،
فو الله ما بین المشرق والمغرب ابن بنت نبی غیری فیکم و لا فی غیرکم ،
ویحکم اتطلبونی بقتیل منکم قتلته؟!
أو مال لکم استهلکته؟!
أو بقصاص جراحة؟!» ،
پفأخذوا لا یکلّمونه!
فنادى : «یا شبث بن ربعی ،
و یا حَجّار بن أبجر ،
و یا قیس بن الأشعث ،
و یا زید بن الحارث
ألم تکتبوا إلیَّ أنْ اقدم قد أینعت الثمار و اخضرّ الجناب ،
و إنّما تقدم على جند لک مجنّدة؟»
فقالو : لَم نفعل.
قال : «سبحان الله! بلى والله لقد فعلتم».
ثمّ قال : «أیّها النّاس ، إذا کرهتمونی فدعونی أنصرف عنکم إلى مأمن من الأرض».
فقال له قَیس بن الأشعث : أولا تنزل على حکم بنی عمّک؟
فإنّهم لَن یروک إلاّ ما تُحبّ و لَن یصل إلیک منهم مکروه.
فقال الحسین (علیه السّلام) : «أنت أخو أخیک،
أترید أن یطلبک بنو هاشم أکثر من دم مسلم بن عقیل؟
لا و الله لا اُعطیکم بیدی إعطاء الذلیل
و لا أفرّ فرار العبید،
عباد الله إنّی عذتُ بربّی وربّکم أنْ ترجمون ،
أعوذ بربّی و ربّکم من کلّ متکبِّر لا یؤمن بیوم الحساب».
ثمّ أناخ وأمر عقبة بن سمعان فعقلها