به نام خدا
لما رأى وحدته (علیه السلام) أتى أخاه و قال یا أخی هل من رخصة؟
وقتی که ابالفضل تنهائى برادر را دید آمد خدمت حضرت امام حسین و گفت: یا أخاه! آیا رخصت جهاد به من مىدهى؟
فبکى الحسین (علیه السلام) بکاء شدیدا
امام حسین علیه السلام گریه شدیدى کرد
ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی
بعد فرمود: اى برادر! تو پرچمدار منى، اگه تو شهید بشی لشکر من از هم می پاشد
فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ
وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ.
عباس علیه السلام عرضه داشت:
آقا سینم تنگ شده و از زندگى خسته شده ام.
میخواهم از این منافقین خونخواهى کنم.
فَقَالَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ
امام حسین علیه السلام فرمود: مقدارى آب از براى این کودکان طلب کن.
فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ینفعهم
ابا الفضل رفت و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از این جنایت بر حذر داشت، ولى اثرى نکرد.:
فرجع إلى أخیه فأخبره
عباس به سوى امام حسین مراجعت و آن حضرت را آگاه نمود.
فسمع الأطفال ینادون العطش العطش
ناگاه شنید که کودکان فریاد میزنند العطش! العطش!
فرکب فرسه و أخذ رمحه و القربة و قصد نحو الفرات
حضرت عباس علیه السلام بر اسب خود سوار شد و نیزه و مشک را برداشت و متوجه فرات گردید.
فأحاط به أربعة آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات
تعداد چهار هزار نفر که موکل آب فرات بودند آن بزرگوار را محاصره کردند.
و رموه بالنبال فکشفهم
او را تیر باران می کردند ولى او لشکر را شکافت
و قتل منهم على ما روی ثمانین رجلا حتى دخل الماء.
و بنا بآنچه که روایت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را کشت تا بر سر آب رسید.
فلما أراد أن یشرب غرفة من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته فرمى الماء
وقتى خواست مشتى آب بیاشامد بیاد تشنگى امام حسین و اهل بیت آن حضرت افتاد و آب را ریخت.
و ملأ القربة و حملها على کتفه الأیمن و توجه نحو الخیمة
پس از اینکه مشک را پر از آب کرد و بدوش راست خود انداخت متوجه خیمهها گردید.
فقطعوا علیه الطریق و أحاطوا به من کل جانب
دشمنان سر راه بر آن حضرت گرفتند و از هر طرفى او را محاصره نمودند.
فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على یده الیمنى فقطعها
حضرت عباس علیه السلام با آنان جنگید تا اینکه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع کرد.
فحمل القربة على کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسرى من الزند
آن بزرگوار مشک را بدوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وى را هم از بند جدا کرد.
فحمل القربة بأسنانه
حضرت عباس علیه السلام بناچار مشک را به دندان گرفت.
فجاءه سهم فأصاب القربة و أریق ماؤها
ناگاه تیرى به طرف آن بزرگوار آمد و به مشک آب اصابت نموده آب روى زمین ریخت
ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره
سپس تیر دیگرى آمد و بر سینه مبارکش جاى گرفت!
فانقلب عن فرسه
پس از این جریان بود که از بالاى اسب خود به زمین سقوط کرد
و صاح إلى أخیه الحسین أدرکنی
و فریاد زد: یا اخا ادرکنى.
فلما أتاه رآه صریعا فبکى
وقتى امام حسین علیه السلام آمد و آن حضرت را دید که از پاى در آمده است گریان شد
و قال الحسین (علیه السلام) الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی.
امام حسین فرمود: یعنى الان پشتم شکست و راه چارهام قلیل و اندک شد.