به نام خدا
هنگامی که تمامی اصحاب شهید شدند
و فقط اهل بیت امام علیه السّلام باقی ماندند
تصمیم گرفتند که با تمام وجود به ملاقات مرگ بروند
و شروع کردند به وداع با یکدیگر
نخستین کسی که پیش قدم شد
ابو الحسن علی اکبر بود که عمر او بیست و هفت سال بود،
چرا که در یازده شعبان سال سی و سه هجری متولد شده بود،
او آینه جمال نبوی، ضرب المثل اخلاق نیکو وی و خلاصهای از گفتار بلیغ بود
شاعر درباره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله میگوید:
زیباتر از تو چشم من ندیده و بهتر از تو را زنی نزائیده
آفریده شدی در حالی که مبرا از عیب هستی
گویا چنان آفریدهشدهای که میخواستی
شاعر درباره علی اکبر میگوید:
هیچ چشم بینایی مانند ترا ندیده است
از کسانی که بدون کفش یا با کفش راه روند
علی اکبر برخاسته از درخت نبوی است و وارث آثار طیبه است،
اگر نبود که خداوند شهادت او را مقدر نموده بود
و اسماء آنها را در صحیفه نازل شده توسط جبرئیل بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مقرّر کرده بود،
هرآینه سزاوار مقام خلافت بود.
هنگامی که تصمیم به جنگ میگیرد
جدایی او بر بانوان حرم، سنگین میآید،
چون او پناهگاه آنها، حامی امنیّت آنها تکیهگاه آرزوهای آنها،
پس از حسین علیه السّلام بود.
میدیدند که آهنگ رسالت در حال قطع شدن است،
خورشید نبوّت در حال کسوف است و اخلاق محمّدی در صدد کوچ کردن است،
پس او را احاطه کردند و به اطراف او چسبیدند و میگفتند:
بر غربت ما رحم کن،
نمیتوانیم فراق تو را تحمل کنیم.
علی اکبر اعتنا نمیکند،
چون میبیند که امام زمان وی در چه حالی است
که دشمنان برای ریختن خونش اجتماع کردهاند
از پدر اذن میگیرد
و بر اسبی متعلّق به حسین علیه السّلام بنام «لاحق» سوار میشود
از آن جهت که مادر علی اکبر لیلی دختر میمونه بود
و میمونه هم دختر ابو سفیان بود
لذا مردی از لشکر کوفه فریاد میزند:
ای علی تو با امیر المؤمنین «یزید» خویشاوند هستی
و ما میخواهیم این خویشاوندی را مراعات کنیم،
اگر بخواهی به تو امان میدهیم.
ایشان میفرماید:
خویشاوندی با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سزاوارتر است که مراعات شود،
آنگاه رجز خواند و خود را معرفی میکند
من علی بن حسین بن علی هستم
به خدای کعبه ما اولی به پیامبر هستیم
به خدا قسم پسر زنازاده نمیتواند بر ما حکومت کند
با شمشیر خود از پدرم حمایت میکنم
حسین علیه السّلام نتوانست جلوی اشک چشمش را بگیرد
به سوی عمر بن سعد فریاد زد:
تو را چه شده؟
خداوند رحم تو را قطع کند
چنانچه رحم مرا قطع کردی
و خویشاوندی مرا با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله حفظ نکردی،
و کسی را بر تو مسلط کند که در رختخواب تو را ذبح کند،
آنگاه محاسن خود را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود:
خدایا تو شاهد باش که
شبیهترین مردم به پیامبرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله
از حیث آفرینش و اخلاق و گفتار به سوی این قوم رفت،
هرگاه مشتاق میشدیم که پیامبرت را ببینیم به او نگاه میکردیم
خدایا برکات زمین را از آنها بگیر،
آنها را متفرق و ذلیل بفرما،
آنها را در راههای پراکنده قرار بده که هرگز والیان از آنها راضی نشوند،
آنها ما را دعوت کردند که یاری کنند،
سپس بر ما تعدّی کردند
و با ما به جنگ پرداختند.
پس از آن آیه قرآن را تلاوت فرمود:
«خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید،
ذریّهای که بعضی از بعض دیگرند و خداوند شنوای داناست».
علی اکبر پیوسته بر قسمت راست و چپ لشکر حمله میکرد
و تا قلب لشکر فرو میرفت، هیچ سست ارادهای با او مقابله نمیکرد
و هیچ شجاعی جلو نمیآمد
مگر آنکه او را به هلاکت میرساند.
صد و بیست سواره را به قتل رساند و تشنگی بر او غلبه نمود،
نزد پدر بازگشت تا استراحت کند
و سختی تشنگی را یادآور شد
حسین علیه السّلام گریست و فرمود:
وا غوثاه!
به زودی با جدّت ملاقات میکنی و به تو شربتی مینوشاند
که بعد از آن هرگز تشنه نخواهی شد،
آنگاه زبان علی را مکید و انگشتر خود را به وی داد که در دهانش قرار دهد.
علی اکبر علیه السّلام به میدان بازگشت
در حالی که از بشارت امام علیه السّلام مسرور بود،
به سوی لشکر حمله کرد غبار را بر چهره آنان مینشاند،
نمیفهمند که آیا علی اکبر است یا علی بن أبی طالب
که در میدان ظاهر شده یا صاعقه است که در برق شمشیرش دیده میشود
کشتههای اهل کوفه را زیاد میکند تا آنکه به دویست نفر میرسند.
مرّة بن منقذ عبدی میگوید:
گناه عرب بر من اگر پدرش را به عزایش ننشانم،
نیزهای به پشت او میزند
و شمشیر را بر سر او فرود میآورد، کلاه شکافته میشود،
اسب رم میکند و او را به لشکر دشمن میبرد،
او را محاصره میکنند و با شمشیر، قطعهقطعه میکنند.
صدایش را بلند میکند:
سلام من بر تو ای ابا عبد اللّه این جدّم رسول خداست
و میگوید که یک جام ذخیره شده هم برای تو دارد.
حسین علیه السّلام نزد او میآید،
صورت بر صورت علی میگذارد
و میفرماید:
بعد از تو خاک بر سر دنیا، چقدر بر خدای رحمن و هتک حرمت رسول جرئت دارند
بر جدّت و پدرت سخت است که آنها را بخوانی و اجابت نکنند
و فریادرسی کنی و به فریادت نرسند.
سپس دست خود را از خون طاهر او پر کرد و به آسمان پاشید،
یک قطره از آن فرود نیامد!
در این باره زیارت ناحیه میفرماید:
«پدر و مادرم فدای کشته بدون گناه باد!
پدر و مادرم فدای خونی که به سوی حبیب خداوند بالا برده شد،
پدر و مادرم فدای کسی باد! که جلوی پدر دراز کشیده بود
در حالی که پدر میگریست،
قلبش میسوخت
و خون را به آسمان میپاشید،
پس قطرهای از آن بازنمیگشت و نفسهای پدر آرام نمیگرفت».
امام علیه السّلام به جوانان دستور میدهند که علی را به خیمه آورند.
آزاد زنان خانه وحی به او نگاه میکنند در حالی که دیگران او را حمل میکنند،
خون او را به جایگاه عزّت سرخ رسانده و شمشیر و نیزه بدن او را قطعهقطعه کرده،
با سینههایی سوزان و موی پریشان و ناله و شیون فراوان
که گوش ملکوت را کر میکرد از او استقبال میکنند،
پیشاپیش همگان بانوی بنی هاشم،
زینب کبری دختر فاطمه دختر رسول خداست
در حالی که آه و ناله میکند،
خود را بر روی علی علیه السّلام میاندازد
و بدین وسیله آرامش روح خود،
حامی خیمهها و ستون خانه در حال انهدام خود را به بر میگیرد.
شهادة اهل البیت (علیهم السلام)
علی الأکبر
و لمّا لَم یبقَ مع الحسین إلاّ أهل بیته ،
عزموا على ملاقاة الحتوف ببأس شدید
و حفاظ مرّ و نفوس أبیّة ،
و أقبل بعضهم یودّع بعضاً
و أول مَن تقدّم أبو الحسن علی الأکبر
و عمره سبع و عشرون سنة ؛
فإنّه ولد فی الحادی عشر من شعبان سنة
ثلاث و ثلاثین من الهجرة ،
و کان مرآة الجمال النّبوی
و مثال خُلُقه السّامی و اُنموذجاً من منطقه البلیغ ،
و إذا کان شاعر رسول الله (ص) یقول فیه :
و أحسن منک لَم ترَ قطٌّ عینی |
و أجمل منک لم تلد النّساء |
|
خلقت مبرَّءاً من کلِّ عیب |
کأنّکَ قد خلقت کما تشاء |
فمادح الأکبر یقول:
لم تَر عینٌ نظرت مثله |
من محتفٍ یمشی و من ناعل |
|
یغلی نهیء اللحم حتّى اذا |
||
کان اذا شبّت له ناره |
||
کیما یراها بائس مرمل |
او فردُ حیٍ لیس بالآهل |
|
لا یؤثر الدنیا على دینه |
ولایبیع الحقُّ بالباطل |
|
أَعنی ابن لیلى ذا الندى والسدى |
فعلی الأکبر هو المتفرّع من الشجرة النبویّة،
الوارث للمآثر الطیّبة ،
و کان حریّاً بمقام الخلافة لَولا أنّها منصوصة من إله السّماء.
و قد سجّل سبحانه أسماءهم
فی الصحیفة النازل بها جبرئیل (علیه السّلام)
على رسول الله (صلّى الله علیه وآله).
ورث الصفات الغرّ وهی تراثه |
من کل غطریف وشهم أصید |
|
أَعنی ابن لیلى ذا الندى والسدى |
أَعنی ابن بنت الحَسَب الفاضل [٥] |
فی بأس حمزة فی شجاعة حیدر بإبا الحسین وفی مهابة أحمد
وتراه فی خلق وطیب خلائق |
وبلیغ نطق کالنبیّ محمد [١] |
ولمّا یمّم الحرب ، عزّ فراقه على مخدّرات الإمامة ؛
لأنّه عماد أخبیتهن
و حمى أمنهن
و معقد آمالهن بعد الحسین.
فکانت هذه ترى هتاف الرسالة فی وشک الانقطاع عن سمعها ،
و تلک تجد شمس النبوّة فی شفا الکسوف ،
و اُخرى تشاهد الخُلق المحمدی قد آذن بالرحیل ،
فأحطن به و تعلّقن بأطرافه
و قلن : ارحم غربتنا ،
لا طاقة لنا على فراقک.
فلم یعبأ بهنّ؛
لأنّه یرى حجّة الوقت مکثوراً
قد اجتمع أعداؤه على إراقة دمه الطاهر،
فاستأذن أباه وبرز على فرس للحسین تسمّى لاحقاً.
ومن جهة أنَّ لیلى اُمّ الأکبر بنت میمونة ابنة أبی سفیان
صاح رجل من القوم :
یا علی إنّ لک رحماً بأمیر المؤمنین یزید ،
و نرید أنْ نرعى الرحم ،
فإنْ شئت آمنّاک.
قال (علیه السّلام) : إنّ قرابة رسول الله (صلّى الله علیه وآله) أحقّ أنْ تُرعى.
ثمّ شدّ یرتجز معرِّفاً بنفسه القدسیّة و غایته السّامیة :
أنا علی بن الحسین بن علی |
نحن وربُّ البیت أُولى بالنبی |
|
تالله لا یحکم فینا ابن الدعی [٥] |
أضرب بالسیف اُحامی عن أبی |
ولَم یتمالک الحسین (علیه السّلام) دون أن أرخى عینیه بالدموع
و صاح بعمر بن سعد:
«مالک؟ قطع الله رحمک کما قطعتَ رحمی،
و لَم تحفظ قرابتی من رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلّم)
و سلّط علیک من یذبحک على فراشک».
ثمّ رفع شیبته المقدّسة نحو السّماء
و قال : «اللهمّ اشهد على هؤلاء فقد برز إلیهم
أشبه النّاس برسولک محمّد خَلقاًَ و خُلُقاً و منطقاً،
و کنّا إذا اشتقنا إلى رؤیة نبیّک نظرنا إلیه ،
اللهمّ فامنعهم برکات الأرض،
و فرِّقهم تفریقاً ،
و مزِّقهم تمزیقاً ،
و اجعلهم طرائق قدداً ،
و لا ترضِ الولاة عنهم أبداً ،
فإنّهم دعونا لینصرونا ،
ثمّ عدَوا علینا یقاتلونا» ،
ثمّ تلا قوله تعالى :
(إِنّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ*
ذُرّیّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ).
ولم یزل یحمل على المَیمنة و یعیدها على المَیسرة
ویغوص فی الأوساط ،
فلَم یقابله جحفل إلاّ ردّه ،
ولا برز إلیه شجاع إلاّ قتله :
یرمی الکتائب والفلا غصَّت بها |
فی مثلها من بأسه المتوقِّد |
|
فیردّها قسراً على أعقابها |
فی بأس عرّیس العرینة ملبد |
فقتل مئة و عشرین فارساً.
و قد اشتدّ به العطش
فرجع إلى أبیه یستریح و یذکر ما أجهده من العطش
فبکى الحسین (ع)
و قال : «واغوثاه!
ما أسرع الملتقى بجدّک
فیسقیک بکأسه شربةً لا تظمأ بعدها»
و أخذ لسانه فمصّه
و دفع إلیه خاتمه لیضعه فی فیه.
ویؤوب للتودیع وهو مکابد |
لظما الفؤاد وللحدید المجهد |
|
صادی الحشا وحسامه ریّان من |
ماء الطلا وغلیله لم یبرد |
|
یشکو لخیر أب ظماه وما اشتکی |
ظمأ الحشا إلا إلى الظامی الصدی |
|
کل حشاشته کصالیة الغضا |
ولسانه ظمأ کشقة مبرد |
|
فانصاع یؤثره علیه بریقه |
لو کان ثَمّة ریقه لم یجمد |
|
وَمُذ انثنى یلقى الکریهة باسماً |
والموت منه بمسمع وبمشهد |
لفَّ الوغى وأجالها جول الرحى |
بمثقَّف من بأسه ومهنَّد |
|
یلقى ذوابلها بذابل معطف |
ویشیم أنصلها بجید أجید |
|
حتى إذا ما غاص فی اوساطهم |
بمطهَّم قبَّ الایاطل اجرد |
|
عثر الزمان به فغودر جسمه |
نهب القواضب والقنا المتقصّد |
ورجع علی إلى المیدان مبتهجاً بالبشارة الصادرة من الإمام الحجّة (علیه السّلام)
ملاقاة جدّه المصطفى (صلّى الله علیه وآله وسلّم)
فزحف فیهم زحفة العلوی السّابق ،
و غبَّر فی وجوه القوم
و لَم یشعروا أهو الأکبر یطرد الجماهیر من أعدائه أم أنّ الوصی (علیه السّلام) یزأر فی المیدان؟
أم أنّ الصواعق تترى فی بریق سیفه
فأکثر القتلى فی أهل الکوفة حتّى أکمل المئتین؟.
فقال مرّة بن منقذ العبدی :
علیَّ آثام العرب إنْ لَم أثکل أباه به.
فطعنه بالرمح فی ظهره
و ضربه بالسّیف على رأسه ففلق هامته ،
و اعتنق فرسه فاحتمله إلى معسکر الأعداء ،
و أحاطوا به حتّى قطّعوه بسیوفهم إرباً إرباً.
ومحا الردى یا قاتلَ اللهُ الردى |
منه هلالٌّ دجى وغرة فرقد |
|
یا نجعة الحیَّیْن هاشم والندى |
وحمى الذماریْن العلى والسؤدد |
|
کیف ارتقت همم الردى لک صعدة |
مطرورة الکعبین لم تتأوَّد |
|
أفدیه من ریحانة ریّانة |
جفَّت بحرّ طما وحرّ مهنّد |
|
بکر الذبول على نضارة غصنه |
إن الذبول لآفة الغصن الندی |
|
لله بدرٌ من مراق نجیعه |
مزج الحسام لجینه بالعسجد |
|
ماء الصبا ودم الورید تجاریا |
فیه ولاهب قلبه لم یخمد |
|
لم أنسه متعمّما بشباالظبى |
بین الکماة بالاسنَّة مرتدی |
|
خضبت ولکن من دمٍ وفراته |
فاخضر ریحان العذار الأسود |
ونادى رافعاً صوته :
علیک منّی السّلام أبا عبد الله،
هذا جدّی قد سقانی بکأسه شربةً لا أظمأ بعدها ،
و هو یقول :
إنّ لک کأساً مذخورةً.
فأتاه الحسین (علیه السّلام)
و انکبّ علیه واضعاً خدّه على خدِّه
و هو یقول : «على الدنیا بعدک العفا ،
ما أجرأهم على الرحمن و على انتهاک حرمة الرسول،
یعزّ على جدّک و أبیک أنْ تدعوهم فلا یجیبونک،
و تستغیث بهم فلا یغیثونک».
ثمّ أخذ بکفّه من دمه الطاهر
و رمى به نحو السّماء
فلَم یسقط منه قطرة
و فی هذا جاءت زیارته :
«بأبی أنت واُمّی من مذبوح و مقتول من غیر جرم ،
بأبی أنت و اُمّی دمک المرتقى به إلى حبیب الله ،
بأبی أنت و اُمّی من مقدّم بین یدَی أبیک یحتسبک
و یبکی علیک محترقاً علیک قلبُه ،
یرفع دمک إلى عنان السّماء لا یرجع منه قطرة ،
و لا تسکن علیک من أبیک زفرة» ـ.
وأمر فتیانه أنْ یحملوه إلى الخیمة ،
فجاؤوا به إلى الفسطاط الذی یقاتلون أمامه.
وحرائر بیت الوحی ینظرن إلیه محمولاً قد جللته الدماء بمطارف العزّ حمراء
و قد وزع جثمانه الضرب و الطعن ،
فاستقبلنه بصدور دامیة وشعور منشورة
و عولةٍ تصکُّ سمع الملکوت
و أمامهنّ عقیلة بنی هاشم زینب الکبرى
ابنة فاطمة بنت رسول الله (ص)
صارخةً نادبةً فألقت بنفسها علیه تضمّ إلیها جمام نفسها الذاهب ،
و حمى خدرها المنثلم وعماد بیتها المنهدم .
لهفی على عقائل الرسالة |
لمّا رأینه بتلک الحالة |
|
علا نحیبهنَّ والصّیاح |
فاندهش العقول والأرواح |
|
ناحت على کفیلها العقائل |
والمکرمات الغرُّ والفضائل |
|
لهفی لها إذ تندب الرسولا |
فکادت الجبال أن تزولا |
|
لهفی لها مذ فقدت عمیدها |
وهل یوازی أحد فقیدها |
|
ومن یوازی شرفاً وجاها |
مثال یاسین شبیه طاها |
|
یا ساعد الله أباه مذ خبا |
نیّره الأکبر فی ظلّ الظّبی |
|
رأى الخلیل فی منى الطفوف |
ذبیحه ضریبة السّیوف |
|
بکاه ما یُرى وما لیس یُرى |
من ذروة العرش إلى تحت الثرى |
|
بکاه حزناً ربُّ أرباب النّهى |
ومَن هو المبدأ وهو المنتهى |
|
ومَن بکاه سیّد البرایا |
فرزؤه من أعظم الرزایا |
|
بکته عین الرشد والهدایة |
ومَن هو المنصوص بالوصایة [٢] |
ولسان حال أبیه یقول :
بُنَی اقتطعتک من مهجتی |
علام قطعت جمیل الوصال |
|
بُنَی عراک خسوف الردى |
وشأن الخسوف قبیل الکمال |
|
بُنَی حرام علیّ الرقاد |
وأنت عفیر بحرّ الرمال |
|
بُنَی أبیت سوى القاصرات |
وخلّفت عندی سمر العوالی |
|
بُنَی بکتک عیون الرجال |
لیوم النّزیل ویوم النّزال |
|
بکتک بَنَی صفات الکمال |
وغضُّ الشباب وذات الجمال |
|
عجلت لحوض أبیک النبیِّ |
وسارعت بعد الظّما للزلال |
|
سیرثیک منّی لسان السّنان |
بنظم قلوب عیون الرجال [٣] |