امیر المؤمنین علیه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کند که فرمود:
وقتى وفات‏ یوسف علیه السّلام فرا رسید
شیعیان و خاندان خود را جمع کرد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد و سپس به آنها گفت:
سختى شدیدى به آنها خواهد رسید که در آن مردانشان را بکشند و شکم زنان باردارشان را پاره کنند و کودکانشان را سر ببرند تا آنگاه که خداوند حقّ را در قائم که از فرزندان لاوى بن یعقوب است ظاهر سازد و او مردى گندمگون و بلند قامت است و صفات او را بر شمرد، پس ایشان به آن وصیّت متمسّک شدند و غیبت و شدّت بر بنى اسرائیل واقع شد و آنها مدّت چهار صد سال منتظر قیام قائم بودند تا آنکه ولادت او را بشارت دادند و علامات ظهورش را مشاهده کردند و سختى آنها شدّت یافت و با سنگ و چوب به ایشان حمله کردند و فقیهى که به احادیث او آرامش مى‏یافتند تحت تعقیب قرار گرفت و او مخفى شد و با او نامه‏نگارى کردند و گفتند: ما در گرفتاریها به کلام تو آرامش مى‏یافتیم، پس آن فقیه ایشان را به بیابانها برد و نشست و با آنها حدیث قائم و صفات او و نزدیکى ظهور او را مى‏گفت و آن شب شبى مهتاب بود و در این میانه موسى علیه السّلام در آمد و در این هنگام او نوجوان بود و از سراى فرعون به پشت گردشگاه آمد و از موکب خود کناره گرفت و در حالى که سوار بر قاطرى بود و طیلسان خزى بر دوش داشت به نزد ایشان آمد، چون آن فقیه او را بدید، از صفاتش او را شناخت، برخاست و بر قدوم او افتاد و بر آن بوسه داد و گفت: سپاس خدایى را که مرا از دنیا نبرد تا آنکه تو را به من نشان داد و چون پیروانش چنین دیدند دانستند که او صاحب ایشان است و به شکرانه خداى تعالى بر زمین افتادند و موسى علیه السّلام جز این نگفت که امیدوارم خداوند در فرج شما تعجیل کند و بعد از آن غایب شد و به شهر مدین رفت و آن سالیان را نزد شعیب مقام کرد و این غیبت دوم از غیبت اوّلى بر آنها سخت‏تر بود و آن پنجاه و چند سال مقدّر گشت، و گرفتارى آنها شدّت گرفت و آن فقیه نیز خود را مخفى ساخت و کسى را به نزد او فرستادند و گفتند ما بر استتار تو شکیبایى نداریم، پس به بیابانى بیرون شد و آنها را خواست و آنها را خوشدل ساخت و به آنها اعلام کرد که خداى تعالى به او وحى کرده است که پس از چهل سال فرج ایشان را خواهد رسانید همگى گفتند: الحمد للَّه و خداى تعالى وحى فرمود که به ایشان بگو بخاطر الحمد للَّه که بر زبان جارى کردید آن را به سى سال تقلیل دادم، گفتند:

کلّ نعمة فمن اللَّه،

هر نعمتى از جانب خداوند است، وحى آمد که به آنها بگو آن را بیست سال کاهش دادم، گفتند: لا یأتی بالخیر إلّا اللَّه این خداست که خیر جارى‏ مى ‏کند، وحى آمد که به آنها بگو آن را به ده سال کاستم، گفتند:

«لا یصرف السّوء إلّا اللَّه»

این خداوند است که بدى را دور مى‏سازد و خداوند به آن فقیه وحى کرد که به ایشان بگو: از جاى خود حرکت نکنید که اذن فرج شما را دادم، در این میان موسى علیه السّلام در حالى که سوار بر حمارى بود ظاهر شد و آن فقیه خواست او را به شیعیان معرّفى کرده و موجبات استبصار آنها را فراهم سازد، موسى آمد و فقیه پرسید: فرزند که هستى؟ گفت: فرزند عمران، گفت: او فرزند کیست؟ گفت: فرزند قاهث فرزند لاوى فرزند یعقوب، گفت: چه آورده‏اى؟

گفت: رسالت از جانب خداى تعالى. آن فقیه برخاست و به دست موسى بوسه داد سپس در میان ایشان نشست و آنها را خوشدل ساخت و دستورات موسى را به ایشان ابلاغ کرد و سپس ایشان را متفرّق ساخت و از این زمان تا فرج ایشان که به غرق فرعون حاصل شد، چهل سال فاصله بود.

لما حضرت یوسف علیه السلام الوفاة جمع شیعته وأهل بیته فحمدالله وأثنى علیه ثم حدثهم بشدة تنالهم، یقتل فیها الرجال وتشق بطون الحبالی وتذبح الاطفال حتى یظهر الله الحق فی القائم من ولد لاوی بن یعقوب، وهو رجل أسمر طوال، ونعته لهم بنعته، فتمسکوا بذلک ووقعت الغیبة والشدة على بنی إسرائیل وهم منتظرون قیام القائم أربع مائة سنة حتى إذا بشروا بولادته ورأوا علامات ظهوره واشتدت علیهم البلوی، وحمل علیهم بالخشب والحجارة، وطلب الفقیه الذی کانوا یستریحون إلى أحادیثه فاستتر، وراسلوه فقالوا: کنا مع الشدة نستریح إلى حدیثک، فخرج بهم إلى بعض الصحاری وجلس یحدثهم حدیث القائم ونعته وقرب الامر، و کانت لیلة قمراء، فبیناهم کذلک إذ طلع علیهم موسى علیه السلام وکان فی ذلک الوقت حدیث السن وقد خرج من دار فرعون یظهر النزهة فعدل عن موکبه وأقبل إلیهم وتحته بغلة وعلیه طیلسان خز، فلما رآه الفقیه عرفه بالنعت فقام إلیه وانکب على قدمیه فقبلهما ثم قال: الحمدالله الذی لم یمتنى حتى أرانیک، فلما رأی الشیعة ذلک علموا أنه صاحبهم فأکبوا على الارض شکرا لله عزوجل، فلم یزدهم على أن قال: أرجو أن یعجل الله فرجکم(2)، ثم غاب بعد ذلک، وخرج إلى مدینة مدین فأقام عند شعیب ما أقام، فکانت الغیبة الثانیة أشد علیهم من الاولى وکان نیفا وخمسین سنة واشتدت البلوی علیهم واستتر الفقیه فبعثوا إلیه أنه لاصبرلنا على استتارک عنا، فخرج إلى بعض الصحاری واستدعا هم وطیب نفوسهم و أعلمهم أن الله عزوجل أوحى إلیه أنه مفرج عنهم بعد أربعین سنة، فقالوا بأجمعهم: الحمدالله، فأوحى لله عزوجل إلیه(4) قل لهم: قد جعلتها ثلاثین سنة لقولهم الحمدالله ، فقالوا: کل نعمة فمن الله، فأوحى الله إلیه قل لهم: قد جعلتها عشرین سنة، فقالوا: لایأتی بالخیر إلا الله، فأوحى الله إلیه قل لهم: قد جعلتها عشرا، فقالوا: لایصرف السوء إلا الله، فأوحى الله إلیه قل لهم: لا تبرحوا فقد أذنت لکم فی فرجکم، فبینا هم کذلک إذ طلع موسى علیه السلام راکبا حمارا.
فأراد الفقیه أن یعرف الشیعة ما یستبصرون به فیه، وجاء موسى حتى وقف علیهم فسلم علیهم فقال له الفقیه: مااسمک؟ فقال: موسى، قال: ابن من؟ قال: ابن عمران، قال: ابن من؟
قال: ابن قاهت بن لاوی بن یعقوب، قال: بماذا جئت؟ قال: جئت بالرسالة من عندالله عزوجل، فقام إلیه فقبل یده، ثم جلس بینهم فطیب نفوسهم وأمرهم أمره ثم فرقهم، فکان بین ذلک الوقت وبین فرجهم بغرق فرعون أربعون سنة.
----------------------------------------------

1. کمال الدین و تمام النعمة ؛ ج‏1 ؛ ص145