به نام خدا
سپاه عمر سعد که قبلاً آرایش و منظم شده بودند بر امام (علیه السلام) یورش بردند، عبدالله بن حوزه تمیمى نیز جزو آنان بود هراسان پیش آمد و با صداى بلند داد مىزد و مىپرسید: حسین در میان شماست؟
(أفیکم حسین؟)
کسى به او جواب نمىداد و او باز هم تکرار مىکرد
تا در مرتبه سوم که تکرار کرد یکى از یاران امام حسین (علیه السلام) در حالى که به او اشاره مىکرد گفت: حسین این است چه میخواهى؟ هذا الحسین فما ترید منه؟ با کمال پرورئى و بى ادبى جسارت کرد و گفت: یا حسین! تو را به آتش دوزخ مژده باد!!، امام (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: تو دروغ مىگویى، من بر خداى آمرزنده کریم و شفاعتپذیر که امرش مطاع است وارد مىشوم، تو کیستى؟ گفت من پسر حوزهام.
پس از آنکه خودش را معرفى کرد، امام (علیه السلام) دستهایش را بسوى آسمان بلند نمود به اندازهایکه سفیدى زیر بلغش ظاهر شد و او را به تناسب اسمش نفرین کرد: اللهم حزه الى النار خداوندا او را به جانب آتش بکش.
پسر حوزه که نفرین امام را شنید خشمگین شد، تازیانهاى بر اسب خود زد تا از نهرى که جلویش بود بپرد و به امام حمله کند، با پریدن اسب از پشت زین افتاد و یکى از پاهایش در رکاب گیر کرد، اسب رم کرد و او را به اینطرف و آنطرف زد پایش از چند جا شکست و جدا شد و هنوز پاى دیگرش در رکاب آویزان بود، اسب بدن نیمه جانش را بر هر سنگ و بوتهاى میزد تا از دنیا رفت (و دعاى امام مستجاب گردید).
مسروق بن وائل حضرمى نقل مىکند: من از جلوداران و پیشتازان لشکرى بودم که به جنگ با حسین آماده شده بود، مىخواستم اول کسى بوده باشم که سر حسین را مىگیرد و براى ابن زیاد جهت گرفتن جایزه هدیه مىبرد. هنگامیکه دیدم چگونه نفرین امام درباره پسر حوزه مستجاب شد فهمیدم این اهل بیت نزد خدا داراى احترام و منزلت خاصى مىباشند، به همین جهت لشکر ابن سعد را ترک کردم و گفتم: من نباید با آنان بجنگم که اهل جهنم باشم، لا اقاتلهم فأکون فى النار).
و أقبل القوم یزحفون نحوه ،
و کان فیهم عبد الله بن حوزة التمیمی
و فی الثالثة قال أصحاب الحسین:
هذا الحسین فما ترید منه؟
قال : یا حسین ، أبشر بالنّار ،
قال الحسین : «کذبت ،
بل أقدم على ربّ غفور کریم مطاع شفیع.
فمَن أنت؟
قال : أنا ابن حوزة.
فرفع الحسین یدَیه حتّى بانَ بیاض ابطَیه
و قال : «اللهمّ ، حزه إلى النّار،
فغضب ابن حوزة
و أقحم الفرس إلیه و کان بینهما نهر
فسقط عنها و علقت قدمه بالرکاب،
و جالت به الفرس
و انقطعت قدمه و ساقه و فخذه،
و بقی جانبه الآخر معلّقاً بالرکاب،
و أخذت الفرس تضرب به کلّ حجر و شجر،
و ألقته فی النّار المشتعلة فی الخندق
فاحترق بها و مات.
فخرّ الحسین (علیهالسلام) ساجداً شاکراً حامداً على إجابة دعائه،
ثمّ إنّه رفع صوته
یقول : «اللهمّ، إنّا أهل بیت نبیّک و ذریّته و قرابته ،
فاقصم مَن ظلمنا و غصبنا حقّنا إنّک سمیع قریب»
قال مسروق بن وائل الحضرمی :
کنتُ فی أوّل الخیل التی تقدّمت لحرب الحسین؛
لعلّی أنْ اُصیب رأس الحسین
فأحظى به عند ابن زیاد،
فلمّا رأیت ما صُنع بابن حوزة عرفت أنّ لأهل هذا البیت حرمة و منزلة عند الله،
و ترکت النّاس
و قلت : لا اُقاتلهم فأکون فی النّار