به نام خدا

سخنرانى بریر در روز عاشورا

بریر بن خضیر، که پیرمردى از تابعین و عابد و قارى قرآن و از شیوخ قاریان در مسجد جامع کوفه بود و در میان قبیله همدان قدر و منزلت خاصى داشت، از امام (علیه السلام) اجازه گرفت تا قدرى با سپاه عمر سعد، صحبت کند، پس از آنکه اجازه گرفت نزدیک آنها آمد و با صداى بلند گفت:

اى مردم! خداوند حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) از بشیر و نذیر، و دعوت کننده به خدا، و چراغ پر فروغ براى مردم فرستاد. این آب فرات را که مى‏بینید همه حیوانات و کلاب و خنایز از آن استفاده مى‏کنند ولى شما آنرا از پسر دختر پیغمبر منع کرده‏اید؟! آیا پاداش زحمات پیغمبر این است که درباره اولادش انجام مى‏دهید؟!

برخى از سپاهیان عمر سعد صدایشان را بلند کردند و به او گفتند: بریر! بیش از این حد حرف نزن، دست بردار، به خدا قسم حسین باید تشنگى را بچشد چنانکه پیش از او، بعضیها این تشنگى را چشیدند! (مقصود عثمان مى‏باشد)

بریر پس از پایان سخن آنها به گفتار خود ادامه داد و گفت: اى مردم! اینک ثقل پیغمبر در برابر شما است، و اینان فرزندان و دختران و خاندان و اهل بیت اویند، بگوئید درباره آنها چه مى‏خواهید انجام دهید؟

سپاهیان عمر سعد در جواب بریر گفتند تصمیم ما این است او را تحویل عبیدالله بن زیاد بدهیم و او است که باید نظر خود را درباره اینان بدهد.

بریر از آنان پرسید: آیا نمى‏پذیرید اهل بیت پیغمبر به همان جائیکه آمده‏اند برگردند؟ واى بر شما اى اهل کوفه! آیا فراموش کرده‏اید دعوتنامه‏هایى را که نوشته‏اید؟ و آیا فراموش کرده‏اید عهد و پیمانى را که با او بستید؟ و خدا را بر آن و بر خود شاهد گرفتید؟! مگر شما نبودید که اهل بیت پیغمبرتان را دعوت کردید و قاطعانه مى‏گفتید که جانتان را در رکابشان فدا مى‏کنید؟ و هم اکنون که نزد شما آمده‏اند، آب فرات را برویشان بسته و مى‏خواهید آنان را تسلیم ابن زیاد کنید؟ چه بد عمل کردید بعد از پیغمبرتان درباره ذریه‏اش چه شده است شما را؟ خداوند از آب روز قیامت، محرومتان گرداند که شما بد مردمى هستید.

سخن که به اینجا رسید چند نفر از آنان به وى گفتند: (ما ندرى ما تقول) ما نمى‏فهمیم تو چه مى‏گوئى!!

بریر گفت: خداى را سپاس که بر بینش من افزود تا شما را بهتر بشناسم آنگاه دست به دعا برداشت و ضمن اظهار بى زارى از آنان و کردارشان چنین گفت: خداوندا شمشیرى در میانشان بیافکن که مرگشان در آن باشد و تو از آنها خشمگین!

در همین جا سپاه عمر سعد تیرهاى خود را به سوى او شلیک کردند، وى به ناچار به سوى امام برگشت.

خطبة بُریر

واستأذن الحسینَ بریر بن خضیر فی أنْ یکلّم القوم، فأذن له

و کان شیخاً تابعیاً ناسکاً قارئاً للقرآن

و من شیوخ القرّاء فی جامع الکوفة ،

و له فی الهمدانیّین شرف وقدر

فوقف قریباً منهم و نادى:

یا معشر النّاس ، إنّ الله بعث محمداً بشیراً و نذیراً

و داعیاً إلى الله و سراجاً منیراً ،

و هذا ماء الفرات تقع فیه خنازیر السّواد و کلابه 

وقد حیل بینه وبین ابن بنت رسول الله ،

أفجزاء محمّد هذا؟!

فقالوا : یا بُریر ، قد أکثرت الکلام ، فاکفف عنّا ،

فوالله لیعطش الحسین کما عطش مَن کان قبله.

قال : یا قوم ، إنّ ثقل محمّد قد أصبح بین أظهرکم ،

و هؤلاء ذرّیته و عترته و بناته و حرمه ،

فهاتوا ما عندکم و ما الذی تریدون أنْ تصنعوه بهم؟

فقالوا : نرید أنْ نمکنّ منهم الأمیر عبید الله بن زیاد ،

فیرى فیهم رأیه.

قال : أفلا تقبلون منهم أنْ یرجعوا إلى المکان الذی جاؤا منه؟

ویلکم یا أهل الکوفة ، أنسیتم کتبکم و عهودکم التی أعطیتموها

و أشهدتم الله علیها و علیکم؟!

أدعوتم أهل بیت نبیّکم و زعمتم أنّکم تقتلون أنفسکم دونهم

حتّى إذا أتوکم أسلمتموهم إلى ابن زیاد

و حلأتموهم عن ماء الفرات؟

بئسما خلفتم نبیّکم فی ذریّته!

ما لکم؟ لا سقاکم الله یوم القیامة فبئس القوم أنتم!

فقال له نفر منهم : یا هذا ، ما ندری ما تقول؟

قال : الحمد لله الذی زادنی فیکم بصیرة ،

اللهمّ إنّی أبرأ إلیک من فعال هؤلاء القوم ،

اللهمّ القِ بأسهم بینهم حتّى یلقوک و أنت علیهم غضبان.

فجعل القوم یرمونه بالسّهام ، فتقهقر .